اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین

تو عاشقانه ترین نام 
و جاودانه ترین یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین 
تو جاودانه ترینی 
برای آنکه نمی داند 
برای آنکه نمی خواهد 
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد 
تو بی نشانه ترین باش
ای یگانه ترین

محمود مشرف آزادتهرانی


بند ِ دل ِ من

بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم
از شعبده باز هم کاری ساخته نیست
گیرم طناب بکشد از دل من تا دل تو
گیرم با دستهایی به پهلو باز
که معلوم نیست برای حفظ تعادل است
یا برای بغل کردن تو
تمام طناب را راه بروم و نیفتم
یا گیرم این لبخند لعنتی ات
سوژه ی معروف ترین نقاش قرن بعد شود
با این ها
چیزی از قد تنهایی های من
آب نمی رود عزیزم
و هنوز
شب ها
روی شعرها غلت می زنم 

مهدیه لطیفی


توو گرگ و میش اگه پرسه بزنی

توو گرگ و میش اگه پرسه بزنی

گاهی راتو گــُم می کنی

گاهی هم نه .

 

اگه به دیفار

مشت بکوبی

گاهی انگشتتو میشکونی

گاهی هم نه .

 

همه می دونن گاهی پیش اومده

که دیوار برُمبه

گرگ و میش صبح سفید بشه

و زنجیرا

از دسّا و پاها

بریزه .

 

لنگستون هیوز

ترجمه  : احمد شاملو


بودن یا نبودن …

بودن

یا نبودن …

بحث در این نیست

وسوسه این است .

شراب ِ زهر آلوده به جام و

شمشیر ِ به زهر آب دیده

در کف ِ دشمن . ــ

همه چیزی

 از پیش

 روشن است و حساب شده

و پرده

در لحظه ی معلوم

فرو خواهد افتاد ….


احمد شاملو


حیف آنها که بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من

حیف آنها که بالشان دادم شاخه شاخه پریده اند از من

از رفیقان راه می پرسی؟ پیشترها بریده اند از من

 

هرچه دادند زود پس دادم هر چه را خواستند رو کردند

عشق را در سخاوتم روزی، به پشیزی خریده اند از من

 

کرمهایی که در تن خشکم شادمان می خزند و می لولند

سالها پیش در بهاری سبز، ریشه هائی جویده اند از من

 

خشکی ام را بهانه می گیرند که رهایم کنند و در بروند

خودشان نیز خوب می دانند، رگ به رگ خون مکیده اند از من

 

هر کجا از نفس می افتادند باز سنگ صبورشان بودم

گریه هایی به من فروخته اند، خنده هائی خریده اند از من

 

محو کردند رد پایم را که ندانی کجا گرفتارم

بعد تا هر چه دورتر بشوند، سمت دیگر دویده اند از من

 

چشم ها جور دیگری هستند، حرف ها روی دیگری دارند

وای هرجا که پا گذاشته اند، قصه ای آفریده اند از من


مهدی فرجی


سه نقطه، آخر شعرم برای چشم تو است

سه نقطه، آخر شعرم برای چشم تو است

که چشم های دو عالم سوای چشم تو است

 

هزار شعر نگفته، هزار معنی درد

هزار خاطره در لابه لای چشم تو است

 

و آخرین نفر از پشت اسب می افتد

که ظهر واقعه در کربلای چشم تو است

 

به پشتوانه چشمت قیام خواهم کرد

و خون هر که بمیرد به پای چشم تو است

 

که جنگ های اخیر یلان دهکده ها

تمام زیر سر کدخدای چشم تو است

 

به بیت اول شعرم رجوع کن بانو

ببین چگونه از اول برای چشم تو است


روح الله محمدی


چه قدر بوی تو خوبست… بوی آغوشت

چه قدر بوی تو خوبست… بوی آغوشت

همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

 

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم

دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

 

ولی به خاطر من بال را کنار زدی

که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

 

که با دو دست برایم دو بال بگذاری

به جای روشنی بالهای خاموشت

 

که آسمان خودت آسمان من باشد

که از بهشت بخوانم دوباره در گوشت

 

آهای روسریت آفتاب تابستان!

شکوفه تاج سر تو بنفشه تن پوشت

 

بهشت جای قشنگیست جای دوری نیست

بهشت باغ بزرگیست، باغ آغوشت

 

بهشت اول و آخر، گمان نکن حتی

بهشت هم بروم می کنم فراموشت!

 

نغمه مستشار نظامی


بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

 

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

حتّا ننشسته‌ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

روزی که تورا نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم


فاضل نظری


بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم

بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

 

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست

ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

 

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را

تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

 

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو

حتّا ننشسته‌ست غباری به مزارم

 

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز

روزی که تورا نیز به دریا بسپارم

 

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت

یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

 

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار

تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم


فاضل نظری


این‌روزها سخاوتِ باد صبا کم است

این‌روزها سخاوتِ باد صبا کم است

یعنی خبر ز سویِ تو، این‌روزها کم است

 

اینجا کنار پنجره، تنها نشسته‌ام

در کوچه‌ای که عابر دردآشنا کم است

 

من دفتری پر از غزل‌ام نابِ نابِ ناب

چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است

 

بازآ ببین که بی‌تو در این شهر پُرمَلال

احساس، عشق، عاطفه، یا نیست یا کم است

 

اقرار می‌کنم که در اینجا بدون تو

حتّا برای آه‌کشیدن هوا کم است

 

دل در جوابِ زمزمه‌های «بمانِ» من

می‌گفت می‌روم که در این سینه جا کم است

 

غیر از خدا که‌را بپرستم؟ تورا، تورا

حس می‌کنم برای دل‌ام یک خدا کم است!

 

محمد سلمانی