اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

بهتر همان که با عطشت تاب آوری

بهتر همان که با عطشت تاب آوری

وقتی که در پیاله به غیر از شرنگ نیست

ما را شهید عشق صدا کن! که بعد ازین

نامم به یمن پاکی این بوسه، ننگ نیست


"علیرضا بدیع" 

از کتاب پنجره های بی پرنده 


از پنجره های بی پرنده


ترسم که در سماع روم از دعای دست

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!

یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

 

ترسم که در سماع روم از دعای دست

آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!

 

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان

آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

 

از رکعت نخست درافتاده ام به شک

در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

 

سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم

قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!


"علیرضا بدیع"

 

از این سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور

از این سوی خراسان بلکه تا آن ســـوی کنگاور

چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟


اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت

کـــه سربازی چه خواهد کرد با انبــــوه جنگاور؟


دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا

زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور


به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی

به ترفندی سر این شیخ ترسو را به سنگ آور


به استقبال شعـــر تازه ام بند قبا بگشا

مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور


"علیرضا بدیع" 


به سویم با لب خشک آمدی با چشم تر رفتی

به سویم با لب خشک آمدی با چشم تر رفتی
حلالم کن که از سرچشمه ی من تشنه تر رفتی

میان دلبران پابندی مهرت سرآمد بود
چه ها دیدی که با دل آمدی اما به سر رفتی

سر و سری ست با خورشید آن چشمان روشن را
که هرچه بیشتر سویت دویدم پیشتر رفتی

تو را همشیره ی مهتاب می دانم که ماه آسا
به بالینم سر شب آمدی وقت سحر رفتی

تو با باد شمالی نسبتی داری؟ که همچون او
رسیدی بی صدا از راه دور و بی خبر رفتی

اسیرت کرده بودم فکر می کردم که عشق است این!
قفس را باز کردم دانه بگذارم که در رفتی

تو مرغ نو پری زودست جلد بام من باشی
خدا پشت و پناهت باد اگر بی من سفر رفتی

"علیرضا بدیع"

بازآمده ام دست به دامان تو باشم

بازآمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم

از صبح ازل حلقه به گوش تو بمانم
تا شام ابد گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم

قرآن به سرم بود که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم

آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم

"علیرضا بدیع"

رازداری کن و با غیر ازین راز مگو

رازداری کن و با غیر ازین راز مگو
آنچه را باز شنیدی، به کسی باز مگو!
روی زیبای تو کافی‌ست به شوراندن من
رحم کن با دلم و این‌همه با ناز مگو...


"علیرضا بدیع"
 

هی! خدا جو! عشق می آید پری جویت کند


هی! خدا جو! عشق می آید پری جویت کند

عشق می باید که از این رو به آن رویت کند

 

ورد لبهایت اگر چون شیخ ذکر یا رب است

می شود یک جفت چشم شوخ جادویت کند

 

ای وکیل بی گناهان قاضی القضات نیز

آمده تا خرقه ای را وقف گیسویت کند

 

باد شالیزار شالت را به رقص آورده است

هیچ کس جز من مبادا دست در مویت کند

 

خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست

می تواند هر زمان دلتنگ شد بویت کند

 

بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه

از خدا باید بخواهی تا «منِ او»* یت کند

 

علیرضا بدیع


شبانه رد شدم از مرزهای تن‌پوشت

شبانه رد شدم از مرزهای تن‌پوشت
به من اقامت دائم بده در آغوشت

سیاه بخت تر از موی سر‌به‌زیر تو باد
هر‌آن کسی که سرش را نهاد بر دوشت

شبی ببوس در آیینه طلعت خود را
که بیم روز مبادا شود فراموشت

زمان خلق تو آهو بریده نافت را
دو مرغ عشق اذان گفته‌اند در گوشت

دلی که می‌شکنی از کسان حلالت باد
به شیشه خون‌جگرها که می‌کنی، نوشت!

به خواب می‌روی و چشم عالمی نگران
غمی‌ست منتظران را چراغ خاموشت

شهید اول این بوسه‌ها منم، برخیز
نشان بزن به لب آخرین کفن پوشت
 
"علیرضا بدیع"