بهتر همان که با عطشت تاب آوری
وقتی که در پیاله به غیر از شرنگ نیست
ما را شهید عشق صدا کن! که بعد ازین
نامم به یمن پاکی این بوسه، ننگ نیست
"علیرضا بدیع"
از کتاب پنجره های بی پرنده
قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!
یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق
ترسم که در سماع روم از دعای دست
آن جا که قبله گاه تو باشی، امام: عشق!
با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق
از رکعت نخست درافتاده ام به شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق
سی پاره ی حضور تو را چلّه بسته ایم
قرآن به سر بگیر و بگو: والسّلام عشق!
"علیرضا بدیع"
از این سوی خراسان بلکه تا آن ســـوی کنگاور
چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟
اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت
کـــه سربازی چه خواهد کرد با انبــــوه جنگاور؟
دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا
زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور
به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی
به ترفندی سر این شیخ ترسو را به سنگ آور
به استقبال شعـــر تازه ام بند قبا بگشا
مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور
"علیرضا بدیع"
هی! خدا جو! عشق می آید پری جویت کند
عشق می باید که از این رو به آن رویت کند
ورد لبهایت اگر چون شیخ ذکر یا رب است
می شود یک جفت چشم شوخ جادویت کند
ای وکیل بی گناهان قاضی القضات نیز
آمده تا خرقه ای را وقف گیسویت کند
باد شالیزار شالت را به رقص آورده است
هیچ کس جز من مبادا دست در مویت کند
خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست
می تواند هر زمان دلتنگ شد بویت کند
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه
از خدا باید بخواهی تا «منِ او»* یت کند
علیرضا بدیع