روشنای زندگیام
نسیم من
فانوسام
بیانیه باغهای من
پلی به سمت من بکش از عطر نارنج
جایی به من بده
چون شانه عاجی
در میان شب گیسوانت
و آنگاه فراموشم کن
"نزار قبانی"
ترجمه سیامک بهرام پرور
باور نداشتم که زنی بتواند
شهری را بسازد و به آن
آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.
دارم از یک شهر حرف می زنم!
تو سرزمین منی!
صورت و دست های کوچکت،
صدایت،
من آنجا متولد شده ام
و همانجا می میرم!
"نزار قبانی"
نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم!
یاس هایی سفیدند!
به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم!
می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیبتت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفتهیی!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من!
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم!
...
نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من!
از بیروت پرسیده بودی!
میدان ها و قهوه خانه های بیروت،
بندرها وُ هتل ها وُ کشتی هایش
همه وُ همه در چشم های تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می شود.
"نزار قبانی"
ترجمه: یغما گلرویی
وقتی با لباس نو
به دیدنم می آیی
شادی باغبانی را دارم
که گلی تازه در باغچه اش روییده
"نزار قبانی"
مترجم: رضا عامری
از مجموعه صد نامه عاشقانه
دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
از درخشش نوشته هایم می فهمند،
برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،
شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،
نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی
که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟
"نزار قبانی"
عشقت به من آموخت که غمگین باشم
و من سالیان سال
نیازمند زنی بودم
که به اندوهم وادارد
زنی که میان بازوانش
چون گنجشکی بگریم
زنی که گرد آورد تکه هایم را
چون خرده های بلوری شکسته
عشق تو... بانویم!
بدترین عادت ها را به من آموخت
یادم داد که هر شب هزار بار
فال قهوه بگیرم
به طبابت عطاران تن دهم
و بر در پیشگویان بکوبم
یادم داد که از خانه بیرون زنم
و سنگ فرش خیابان ها را گز کنم
و جست و جو کنم چهره ات را
در قطره های باران و در نور ماشین ها
و رنگی از تو را
حتا... حتا
در آگهی ها و اعلان ها...
"نزار قبانی"
مجموعه "عشق بدون مرز"
ترجمه : آرش افشار
مرا که متولد کرد
مادرم
زنهای همسایه
خدای احد و واحد
نه نمی دانم مرا که متولد کرد
تنها وقتی به دنیا آمدم که چشمهای سیاه تو را
گیسوان پریشان تو را
و لبهای خندانت را دیدم
من را تو به دنیا آوردی
"نزار قبانی"
ترجمه : بابک شاکر
برای بار هزارم می گویم
که دوستت دارم
چگونه می خواهی شرح دهم
چیزی را که شرح دادنی نیست ؟
چگونه می خواهی حجم اندوهم را
تخمین بزنم ؟
اندوهم چون کودکی ست ...
هر روز زیباتر می شود و بزرگ تر
بگذار به تمام زبان هایی که می دانی و
نمی دانی بگویم
تو را دوست دارم
بگذار لغت نامه را زیرورو کنم
تا واژه ای هم اندازه ی اشتیاقم
به تو
واژه هایی که سطح سینه هایت را
بپوشاند
با آب و علف و یاسمن
بگذار به تو فکر کنم
و دلتنگت باشم
به خاطر تو
گریه کنم و بخندم
و فاصله وهم و یقین را بردارم
"نزار قبانی"
وقتی گفتم دوستت میدارم
میدانستم که الفبایی تازه را اختراع میکنم
به شهری که در آن
هیچ کس خواندن نمیداند
شعر میخوانم
در سالنی متروک
و شرابم را در جام کسانی میریزم
که یارای نوشیدنشان نیست...
"نزار قبانی"