بعضی چیزها نیاز به دل ندارند
مثل همین تک درخت دود گرفته ی کنار پیاده رو
که می خواهد یک تنه برای این خیابان شلوغ
اکسیژن بسازد.
...
"محسن حسینخانی"
از مجموعه: این عاشقانه های کوچک یک روز بزرگ می شوند
ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ
ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﻢ
ﭼﯿﺰﯼ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﻔﺲِ ﺧﺎﻟﯽ ﻫﺴﺖ
ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ...
ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻮﻋﮥ "ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻦ"
نشر چشمه
من هوس کردم که مهمانت کنم با قهوه ای
راستی قهوه نمی نوشی تو... چای داغ چه؟
"مهدی مهدی زاده"
به خواب گفته ام امشب که از سرم بپرد
شبی که پیش منی، وقت خواب دیدن نیست
"سیده تکتم حسینی"
حالِ تنهاییِ من غمزده و طوفانی ست
به دلم فاخته ای گرم مصیبت خوانی ست
در سرم طایفه ای طبل عزا می کوبند
مجلس سینه زنی در حَرمی پنهانی ست
"بتول مبشری"
فریاد کن بگو که دل از دست داده ای
در عاشقی نشانِ رضایت سکوت نیست !
"محمد عبدالحسینی"
خدا پشت و پناهت زود برگرد
فدای شکل ماهت زود برگرد
هوا سرد است،شالت را بینداز
بگیر این هم کلاهت،زود برگرد
ببین این گونه نگذاری بماند
دو چشمانم به راهت زود برگرد
دلم را تو شکستی ای مسافر
به جبران گناهت زود برگرد
برایت نیست جایی مثل خانه
بسوی زاد گاهت زود برگرد
بیا از زیر قرآنم گذر کن
خدا پشت و پناهت،زود برگرد
"نجمه زارع"
پس از دیدار تو
همواره شادمان بوده ام
ولی دائم در نگرانی
نگران اینکه شاید از من ناامید شوی
نگران اینکه دوستی مان به پایان رسد
نگران اینکه شاید از بودن با من شاد نباشی
نگران اینکه شاید برای تو اتفاقی بیفتد
عاشق تو شده ام
و شاید نگرانی فراوان من
به خاطر عشق من به توست
"سوزان پولیس شوتز"
از کتاب سرخ به رنگ عشق
ترجمه: رویا پرتوی
دوباره امشب آمدی که بغض بالشم شوی
که شعله ور کنی مرا لهیب سرکشم شوی
کنار تخت و بسترم به من بگو چه می کنی
چرا سرک کشیده ای که میل شورشم شوی
"بتول مبشری"