من از تو هیچ -به جز بودنت- نمی خواهم
تمام عمر در آغوشم استراحت کن...
خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
خیالی نیست؛ دیگر درد هایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
ببخشیدم! برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید
امید صباغ نو
دل می بُرم از دوستان همدلِ دیروز
دل می بَرَم از دشمنانِ صاف و یکرنگم
بگذار تا پشت سرم هى صفحه بگذارند
تا حک شود در ذهنشان معناى آهنگم!
میترسم از روزى که بشکافد سر یک دوست
با ضربه ى بى اختیار آخرین سنگم!
از زندگى خیرى ندیدم، ساده می گویم:
این روزها تنها براى مرگ دلتنگم
زمان، زمان بلوغ است و فصل فصل هرس
دل شکسته ی خود را بریدم از همه کس
اگرچه سخت و صبورم، ولی بگو چه کنم
میان مدعیان جوان و تازه نفس
به جز تو قلب خودم را به هیچ کس نسپردم
تو هم غمی به جهانم اضافه کردی و رفتی...
سارا، عقب بایست که این رود سهمگین
مهرت همین که در دلش افتاد می برد
خسرو تو هم به بخت خودت مطمئن نباش
پایان این مسابقه، فرهاد می برد...
چرا با سنگ حرفش دست رد بر سینه ام می زد
کسی که می زدم بر سینه ام یک عمر سنگش را
پدر فهمید عشقش کار دستم می دهد آخر
ازین رو برد پنهان کرد در پستو تفنگش را...
گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند
تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند
آه! قدری فرق دارد زخم خنجرهایشان
دوستانت پا به پای دشمنانت می زنند
امید صباغ نو