دعا کردیم وهرشب ترس هامان بیشتر می شد
دعا خواندیم وگوشِ آسمان هربار کر می شد
من و تو چون عروسک های خیسِ پنبه ای بودیم
که هرشب سقفِ مان از ترسِ آتش شعله ور می شد
من وتو با دو قاشق چاله می کندیم درسلول
دو قاشق مانده تا پرواز، زندانبان خبر می شد
من و تو حاصلِ رگبارهایی مقطعی بودیم
دوامِ تشنگی در ریشه هامان مستمر می شد
همیشه ربطِ استدلال هامان با رفاقت ها
دلیل خنده ی چاقوی تیزی در کمر می شد
میان چشمِ مان تنها دو فنجان آب باقی بود
که آن هم پشت سر،صرفِ وداعی مختصر می شد
نصیب ما تمام زندگی از بودنِ مادر
صدای خنده ی آرامِ گرگی پشتِ در می شد
"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر "به احترام سی و پنج سال گریه نکردن"
نشرفصل پنجم
هزار بار دیگر هم که بمیری
بازهم
سرباز به دنیا می آیی
و پرچم کشورت
هیچ وقت
آن قدر بلند نیست که بتواند
اشک هایت را پاک کند...
"حامد ابراهیم پور"
برشی از یک شعر
از کتاب "دور آخر رولت روسی"
دوری کنی از نور، از تقویم، از ساعت
خلوت کنی با سقف،با دیوار، با خانه
خاموشیِ خود را بیندازی جلوتر،بعد
روشن کنی سیگارِ خود را قبلِ صبحانه
.
پنهان شوی در خود،شبیه فیلِ تنهایی
که از صدای خنده ی یک موش می ترسد
پنهان شوی،مانند جنّ کوچکی باشی
که از سکوتِ خانه ای خاموش می ترسد
.
ساکت بمانی و تو را آخر بیندازند
مانند عکسی سوخته از قاب ها بیرون
چون خرده سنگی قِی شوی ازکوه ها پایین
مثل نهنگی تُف شوی از آب ها بیرون
.
مانند روحی نیمه شب خود را بترسانی
مثل سگی ولگرد در تعقیب خود باشی
چون قتلِ آدم برفی آواره ای در نور
چون مرگ گنجشکی میان حوضِ نقاشی
.
باور نمی کردی ولی چشمانِ بوفی کور
در تکه های خونیِ آیینه ات باشد
هر عشقِ تازه در دلت یک زخمِ تکراری
هر شعرِ تازه خنجری در سینه ات باشد
.
دیگر دلت مانند یک پیغمبرِ مأیوس
در چاهِ یک کابوسِ بی تعبیر افتاده
خودرا به هرسو می زنی،راه نجاتی نیست
چون یک مگس که پشتِ شیشه گیر افتاده...
.
پایین کشیدی پرده ها را، درب ها قفلند
داری کتابی تازه قبل از خواب می خوانی
تنها نشستی،شیر گازِ خانه ات باز است
تنها نشستی، وغ وغِ ساهاب می خوانی...
"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر" آلن دلون لاغر می شد و کتک می خورد "
نشر فصل پنجم - چاپ 1390
شکستی و بتِ نشکسته را طواف نکردی
بهشت گم شد و یکشنبه اعتراف نکردی
تو ایستادی و من قُوتِ لایَموت گرفتم
تو زخم خوردی و من روزه ی سکوت گرفتم
چگونه بی تو ازین رنجِ جاودان بگریزم
مرا دوباره در آغوشِ خود بگیر عزیزم...
"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر"با دست من گلوی کسی را بریده اند" نشر شانی -چاپ 1389
ولی تو زنده ای و در میانِ کادر نشستی
نشسته ای و سپید است خاطراتِ گمِ من
نشسته ای و دوباره قرار نیست بمیرد
زنی که پُر شده در عکس های آلبومِ من...
.
بمان کنارمن امشب،دوباره شعربخوان تا
برای هردویمان بعدِ گریه چای بریزم
دلم گرفته ازینجا، کمی مراقب من باش
دلم گرفته برای تو...شب بخیر عزیزم
"حامد ابراهیم پور"
دو بند از یک چهارپاره
از مجموعه شعر"آوازهایی ازطبقه سوم"