جادهها
جایی اگر برای رفتن داشتند
غربت با پوشیدن کفشهایت آغاز نمیشد
و دستی که پشت سرت آب میریخت
جادهها را به زمین کوک نمیزد
یک روز باد
تمام آدم ها را میبرد
جادهها مثل کلاف سردرگمی دور خود میچرخند
و زمین
یک گلولهی کاموای بزرگ میشود
که هرشب برای عصر یخبندان بعد
خیالبافی میکند
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره
لعنت بر شما
اگر دردهایم را روی کاغذ کشیده باشم و
از تصاویر شاعرانهاش لذت برده باشید
اگر عاشق شده باشم
لای سطرهایم گریسته باشم
و چترهایتان را برای استعاره ی باران باز کرده باشید
لعنت بر شما
اگر برای دردهای من کف بزنید
وقتی در بال هایم به بلوغ میرسند و
سقف آسمان کوتاهتر از پروازهایم میشود
من
پرنده ای فراموشکارم
که آوازهای خوبی میخوانم
هربار که فراموش میکنم با پرهایم
چه کاردستیهای قشنگی ساخته اند
و هر بار که فراموش میکنم
چه چیزهایی را فراموش کردهام
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره
انگشتت را
هرجای نقشه خواستی بگذار
فرقی نمیکند
تنهایی من
عمیقترین جای جهان است
و انگشتان تو هیچ وقت
به عمق فاجعه پی نخواهند برد
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره
انگشتم را بر میدارم و
خانهای در هوا میکشم
بادها سقفش را میبرند
روی شنهای ساحل میکشم
دریاها از سقفش چکه میکنند
تو اما
مدادهای رنگیات را که برداری
می توانی دور رویاهای قشنگمان حصار بکشی
جنگلهای شمال را پشت پنجره بکاری
و پای موجهای خلیج را به حوض کوچکمان بازکنی
ماهی کوچکی شوی
که هیچ دریایی خواب رقص بالههاش را ندیده است
و بچرخی
در جهت گلهای دامنت
نگران خانه ای نباش
که بر دوش بادهای آواره کشیدهام
اینجا هنوز زنی است که لالاییهاش
پرندههای بی پرواز بالشت را
روی ابرها میبرد
"لیلا کردبچه"
از مجموعه حرفی بزرگتر از دهان پنجره