تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!
زنده یاد نجمه زارع
سایر اشعار : نجمه زارع
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به من خسته بیگمان برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که… نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
"نجمه زارع"
پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید
من که رفتم ... بنشینید و هوارم بزنید
باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد
بنوسید که: "بد بودم" و جارم بزنید
من از آیین شما سیر شدم.. سیر شدم
پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید
دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!
خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید
آی! آنها!! که به بی برگی من می خندید!
مرد باشید و...بیایید... و.... کنارم بزنید
"نجمه زارع"