شرمنده ایم! عاشق و دلداده نیستیم
باید قبول کرد که آماده نیستیم
گیرم قسم به اسم شما کم نمی خوریم!
خلوت نشین گوشه ی سجاده نیستیم
گیرم پیاده راه بیفتیم سمتتان
در طول سال، مرد همین جاده نیستیم!
دربند شهوت سگ نفسیم و سالهاست
قادر به پاره کردن قلاده نیستیم
افتادگی نشان «بلوغ» و «نجابت» است
طفلیم و نانجیب! که افتاده نیستیم
دل هایمان سیاه ترند از لباسمان!
حاضر به مست کردن بی باده نیستیم
شیطان اگر که سجده به انسان نکرد و رفت
فهمیده بود مثل خودش ساده نیستیم!
عمری ست زیر بیرق تان سینه می زنیم
اما دریغ و درد که آزاده نیستیم
من نیمِ تو ام؛ خبر نداری از من
ای کاش که دست بر نداری از من
از حالت ِگریه کردنت معلوم است
یک خواسته بیشتر نداری از من
روبهرویت نشستهام
روی کاناپه
تو به چشمهایم نگاه میکنی
در اتاق
صدای دریا میپیچد
بلند که میشوی
راه که میروی
و حتی وقتی که میخندی
عجیب شبیهش میشوی
درست شبیه خودش
دلت میگیرد
از پنجرههای بسته
از پردههایی که بیش از اندازه ضخیماند
از لحظههایی که زیاد سیگار میکشم
تو
حتی مثل خودش
به قهوهی ترک حساسیت داری هنوز
تو خیلی شبیه او رفتار میکنی
شبیه خودت
وقتی هنوز دوستم داشتی
نیما معماریان
یک نوع دوست داشتن هم هست
که سالها از داشتنتش میگذرد
هیچ ردی نیست
نه حرفی
نه پیامی
هیچ ..
اما هنوز
تهِ دلت
ترکش های دوست داشتنش مانده !
همان هایی که وقتی شعر میخوانی
قدم میزنی
باران میبارد
و یا صدای موسیقی بلند میشود
ته دلت وول میخورند ...
این ترکش ها قدرت برگرداندن رابطه را ندارند
فقط دلتنگی میآورند
در همین حد که با چهار تا خاطره ی خوب
و دو سه تا خاطره ی بد با چاشنی بغض
سر و تهِ قضیه را هم میآورند ...
بیشتر از این از دستشان برنمیآید
نه از دستِ آن ها
نه از دلت ...