اشکی که روی گونه ی ما خط کشیده است
خون مقطری ست که رنگش پریده است
هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است
امشب ببین چقدر شکایت چکیده است
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است
مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون
دوران اوج عشق به پایان رسیده است
اینجا مشخص است که گنجشک چند بار
از لانه اش بدون مجوز پریده است
حتی مشخص است کجا و چگونه شمع
پروانه را شبانه به آتش کشیده است
در شهر ما بهارِ پر از گل رباعی است
پاییز مثنوی ست ، زمستان قصیده است
من شاعر قصیده ام اما دو خط کج
با پنبه ای سر سخنم را بریده است
طبق مقررات غزل گفته ام ولی
حرفی غریبه بین حروفم خزیده است
شاعر پس از تحمل تبعید در وطن
بنیانگذار دولتِ قدرت ندیده است
فریادم و از پچ پچه ها باک ندارم
درباره ی من هرچه شنیدی به جهنم
تصویر مرا که دل چون آینه دارم
هرطور که در آینه دیدی به جهنم
کدام چشم بد آیا؟ کدام دست شکست؟
دوباره شیشه ی ما را کدام مست شکست؟
هزار تُنگ به هم آمدیم، شد دریا
بلند همت ما را کدام پست شکست؟
همیشه در پس پرده دو چشم پنهان است
چه غم از اینکه در این سو هر آنچه هست شکست؟
چه ساده لوح کسی که به موج پشت کند
به روی باد دری را هر آنکه بست شکست
خلاف منطق معمولتان در این قصه
بت این چنین سرِپا ماند و بت پرست شکست
دل من آینه سان غرق در تجلی بود
به محض اینکه غباری بر او نشست شکست
غلامرضا طریقی
سایر اشعار : غلامرضا طریقی
با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چه قدر شانه به سر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است
می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه هر آفریده است
غلامرضا طریقی
سایر اشعار : غلامرضا طریقی
به اوج زود گذر دل مبند و غره مشو
که نصف هر فوران در فرود می گذرد
حالم بد است مثل زمانی که نیستی !
دردا که تو همیشه همانی که نیستی !
"غلامرضا طریقی"