آخر ای جان جهان با من جفا تا کی کنی
دست عهد از دامن صحبت رها تا کی کنی
چون بجز جور و جفاکاری نداری روز و شب
پس مرا بیغارهی مهر و وفا تا کی کنی
باختم در نرد عشقت این جهان و آن جهان
چون همه درباختم با من دغا تا کی کنی
چون کلاه خواجگی یکباره بنهادم ز سر
جان من پیراهن صبرم قبا تا کی کنی
از وفای انوری چون روی گردانیدهای
شرم دار از روی او آخر جفا تا کی کنی
#انوری
#شعر_کهن
لینک مستقیم مطلب :
دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد
من و زخم تیزدستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده در خاک و تنم خبر ندارد
همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد
ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان
همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد
به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده
به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد
بکش و بسوز و بگذر منگر به اینکه عاشق
بجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد
می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن
که شراب ناامیدی غم دردسر ندارد
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است