باید شبی به قبله ی حاجات رو کنم
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم
کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم
کندوی تازه ی منی و تا بنوشمت
باید به نیش اینهمه زنبور خو کنم
آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته اند
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم
چون کوزه گر سبو کند از کاسه ی سرم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم
چندان عجیب نیست که از رشک بشکند
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم
دنیا به دل شکستگی ام حکم داده است
باید برای او ورقی تازه رو کنم
تمثیل غم عشق تو با قلب ظریفم
یک باغ انار است و یکی کاسهی چینی
لبخند تو با اخم تو زیباست، که چون سیب
شیرینی و با ترشی دلخواه عجینی
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...
علیرضا بدیع
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها
تو هم که خستگیات رفت میپری از من
اجاق سردم و بهتر همان که مثل همه
مرا به خود بگذاری و بگذری از من
علیرضا بدیع
سایر اشعار : علیرضا بدیع
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست
این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل پر کینه، عشق را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکیست
شطرنج مسخرهست زمانی که شاه نیست
زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجرهها هست و گاه نیست
افسرده میشوی اگر ای دوست حس کنی
جز میلههای سرد قفس تکیه گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است
در این قمار صحبتی از اشتباه نیست
فردا که گسترند ترازوی داد را،
آنجا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،
سودابه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست
علیرضا بدیع
منتشر شده در : اشعار علیرضا بدیع