تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بوده است
کلید قفل ِ فَلق ، باز با تو خواهد بود
تو ساقیا نه ، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خُلّر شیراز ، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل
هنر به شیوه ی ایجاز ، با تو خواهد بود
طلوع کن چنان که آفتابگردان ها
مرا دو چشم نظرباز ، با تو خواهد بود
"میان عاشق و معشوق فرق بسیار است"
نیاز با من اگر ، ناز ، با تو خواهد بود
چه جای من ؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز ، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوباره ای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
"حسین منزوی"
تا همیشه از برایم ای صدای من بمان
ای صدای مهربان ! بمان ، برای من بمان
در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی است
ای غریبه ی به غربت آشنای من ، بمان
بی تو من شبانه با که با که گفت و گو کنم
ای حریف صحبت شبانه های من ! بمان
بی تو هر کجا و هر که ، جمله خالی از صفاست
ای گرامی ! ای صمیم ِ با صفای من ! بمان
زورقی شکسته ام که بی تو غرق می شوم
ای خیال تو چراغ رَهنمای من ! بمان
می روم ولی نه بی تو می روم ، تو هم بیا ،
دل به یاد من ببند و در هوای من ، بمان
تا دوباره بشنوی صدای آشنای من
با طنین مه گرفته ی صدای من ، بمان
"حسین منزوی"
باد از مزار ِ پاک شهیدان رسیده است
این سان که لاله ریز و گل افشان رسیده است
در چارفصل مرثیه ، آفاق چشم مان
ابری شده است و نوبت باران رسیده است
ره توشه را زِ خون عزیزان گرفته است
تا کاروان به منزل جانان رسیده است
یاران ِ رفته با خط ِ خونین نوشته اند :
اوج ستم همیشه به طغیان رسیده است
پاکیزه دامنا ! وطنا ! در هوای توست
این چاک سینه ای که به دامان رسیده است
کی سر تهی شده است ز شور و ز شوق تو ؟
کی داستان عشق به پایان رسیده است ؟
"حسین منزوی"