هنوز قهوههای کافهنادری خوبند
هنوز بدیعزاده خوب میخواند
هنوز سعدی خوب مینویسد
و هنوز دلتنگ تو بودن خوب است
خوب است که هیچکس اینجا نمیپرسد: «چرا دوتا قهوه؟»
خوب است که هیچکس اینجا نمیفهمـد چرا دوتـا قهـوه
خوب است که صدا به صدا نمیرسد اینجا وقتی داد میزنم: «آقا! دوتا قهوه!» ـ آقا!
صدای خزان را پایین بیاور!
دیگر به تنم جان نمانده است
و اینکه در رفتنِ جان از بدن
مردم حرفهای زیادی میزنند،
حرفِ زیادی میزنند
اینجا هنوز کسیست
که بهاندازۀ هزاراننفر، نیست
و جایش روی تمام صندلیها خالیست
کسیکه هرسال پای تمام درختان «شد خزانِ» تازهای خواهد کاشت
و کسیکه تورا دیده باشد
پاییزهای سختی خواهد داشت.
عشقت
داغِ بزرگی بود
که روزگار
بر دل و پیشانی ام گذاشت
حالا تو بگو
با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام
چگونه می توانم
دستِ دوست داشتنِ کسی را
دوباره بفشارم ؟
مینا آقازاده
ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام
عاشق بودن ، ذات من است
پابلو نرودا
مترجم : بابک زمانی
الا که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم
اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم
بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری
تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم
قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم
کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟
برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم
دلم به سوی تو پر می زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم
اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم
حسین منزوی
دلم گرفته دوباره برای بعضی ها
نمی رود ز سر من هوای بعضی ها
به ماه گفت شبی ، آفتابگردانی
برو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها
چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان
پُر است حافظه ام از صدای بعضی ها
غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سو
نبود پشت سر من دعای بعضی ها
شکوه مجلس شادی من نشد احدی
منی که کشته شدم در عزای بعضی ها
درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ست
به هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها
بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ست
اگر لگد بشود زیر پای بعضی ها
دلم گرفته برای گذشته های خودم
برای درد و دل و شانه های بعضی ها
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضی ها
محمدمهدی نورقربانی
دلم گرفته دوباره برای بعضی ها
نمی رود ز سر من هوای بعضی ها
به ماه گفت شبی ، آفتابگردانی
برو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها
چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمان
پُر است حافظه ام از صدای بعضی ها
غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سو
نبود پشت سر من دعای بعضی ها
شکوه مجلس شادی من نشد احدی
منی که کشته شدم در عزای بعضی ها
درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ست
به هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها
بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ست
اگر لگد بشود زیر پای بعضی ها
دلم گرفته برای گذشته های خودم
برای درد و دل و شانه های بعضی ها
طبیب شهرم و درمانده از علاج خودم
رواست بر دل من ناروای بعضی ها
محمدمهدی نورقربانی
تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است
نزن آتش به درختی که خودش سوخته است
به خدا رسم وفا نیست ، دلی را ببری
که وفا را ، خودش از محضرت آموخته است
چه بگویم به خدایت ، که جهان باخبر است
که در این دل چه حریقی که برافروخته است
گل من سرکش و زیباست ، دل آراست ، ولی
حیف ! در سینه جفا و ستم اندوخته است
قصد او چیست؟ ، که عمری به اسارت ببرد؟
یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟
محسن نظری
ایستاده در باد
شاخه ی لاغر بیدی کوتاه
برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه
برسر مزرعه افتاده بلند
سایه اش سرد و سیاه
نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم
سایه ی امن کلاهش اما
لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال
قاروقار از ته دل می خواند:
آنکه می ترسد
می ترساند
قیصر امین پور
میخواهی
من را
به بیخبری از خودت
عادت بدهی ؟
من
به بیخبری از تو
عادت نمیکنم
به نبودنت
عادت نمیکنم
به بودنت
عادت نمیکنم
من
فقط میتوانم
عاشق بشوم
که شدهام
افشین یداللهی