اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...
اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب - asharenab

اشعار ناب (asharenabir) مجموعه ای از بهترین های شعر و ادبیات جهان ...

تنهایی مهربانم کرده است

تنهایی
مهربانم کرده است
شبیه سربازی که
از روی برجک دیده بانی
برای تک تیراندازِ آن سوی مرز
دست تکان می دهد... .

"حامد ابراهیم پور"
از مجموعه شعر:
| دور آخر رولت روسی |نشر: فصل پنجم|چاپ 1392 

وقتی با لباس نو به دیدنم می آیی ...

وقتی با لباس نو

به دیدنم می آیی

شادی باغبانی را دارم

که گلی تازه در باغچه اش روییده


"نزار قبانی"

مترجم: رضا عامری

از مجموعه صد نامه عاشقانه


دیگر نمی توانم پنهانت کنم!

دیگر نمی توانم پنهانت کنم!
از درخشش نوشته هایم می فهمند،

برای تو می نویسم
از شادی قدم هایم،

شوق دیدن تو را در می یابند
از انبوه عسل بر لبانم،

نشان بوسه تو را پیدا می کنند
چگونه می خواهی قصه عاشقانه مان را
از حافظه گنجشکان پاک کنی
و قانع شان کنی

که خاطراتشان را منتشر نکنند!؟

"
نزار قبانی"


دوستت دارم

دوستت دارم

گرچه خیلی خوب می دانم

که مسیر منتهی به غیر ممکن، سخت طولانی ست


"نزار قبانی"

مترجم : احسان پرسا 


ای رفته از برم به دیاران دوردست !

ای رفته از برم به دیاران دوردست ! 
با هر نگین اشک ، به چشم تر منی
هر جا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست 
در خاطر منی...

"مهدی سهیلی"

چسبیده‌ام به تو بسانِ انسان به گناهَش


چسبیده‌ام به تو
بسانِ انسان
به گناهَش

هرگز
ترکت نمی کنم
.
مرام المصری شاعر سوری
مترجم : سیدمحمد مرکبیان

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی

زبانم را نمی فهمی نگاهم را نمی بینی
زاشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته بر چشمم نگاهم صد زبان دارد
سیه چشمم اگر طرز نگاهم را نمی بینی

گناهم چیست جز عشقت روی از من چه می پوشی
مگر ای ماه چشم بی گناهم را نمی بینی

سیه مژگان من روی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی

پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی

سیه مژگان من موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من روز سیاهم را نمی بینی

پریشانم دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم نگاه عذر خواهم را نمی بینی

"مهدی سهیلی"

عشقت به من آموخت که غمگین باشم

عشقت به من آموخت که غمگین باشم 

و من سالیان سال 

نیازمند زنی بودم 

که به اندوهم وادارد 

زنی که میان بازوانش 

چون گنجشکی بگریم 

زنی که گرد آورد تکه هایم را 

چون خرده های بلوری شکسته 

عشق تو... بانویم!

بدترین عادت ها را به من آموخت 

یادم داد که هر شب هزار بار 

فال قهوه بگیرم 

به طبابت عطاران تن دهم 

و بر در پیشگویان بکوبم 

یادم داد که از خانه بیرون زنم 

و سنگ فرش خیابان ها را گز کنم 

و جست و جو کنم چهره ات را 

در قطره های باران و در نور ماشین ها 

و رنگی از تو را 

حتا... حتا 

در آگهی ها و اعلان ها...


"نزار قبانی" 

مجموعه "عشق بدون مرز" 

ترجمه : آرش افشار


من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش

من همانم که به دست تو گذشت آب از سرش

او که بعد از دیدنت شد غرق رویای خودش


دوری از تو مقطعی بوده ، نه قطعی ، شک نکن

باز خواهد گشت هر موجی به دریای خودش


"جواد منفرد"


شروع هفته تو را می بینم

چه شغل عجیبی !

شروع هفته تو را می بینم

باقی هفته

به خاموش کردن خودم در اتاقم مشغولم .


”شمس لنگرودی“